همیشه در جستجوی چیزهاییم؛ بهترین از هر نوع را میخواهیم، ولی حواسمان نیست که در طی همین مدت جستوجو در حال از دست دادن زمانیم. مسئلهی نپذیرفتن نقایص موجود در جهان و تلاش بیحد و مرز برای بهبود وضع موجود به ایدهآلی که در ذهن داریم عجیب است. خطای تصمیم گیری و قضاوت بنظر میرسد ولی در عین حال میتواند انگیزه و موتور محرکهای باشد که ما را به پیش میراند.
اینکه مثلا من وضعیت موجود خود را نپذیرم و در تلاش برای بهبود و رفتن به سمت کمال باشم، همیشه مرا به حرکت وامیدارد. در نتیجه همیشه موقعیت خوبی روی نمودار رشد خواهم داشت. ولی در عین حال میتواند بخاطر اینکه نمیتوانم حس خوبی نسبت به شرایط فعلی داشته باشم آزار دهنده باشد.
همین تعادل میان حرکت و سکون، کمالگرایی و قناعت، و … از سختترین کارهاست.
بنظرم یکی از بهترین راهحلها: رضایت از شرایط موجود و در عینحال حرکت به سمت مدینهی فاضلهست. اینکه شرایط موجود را هرچه که میخواهد باشد بپذیریم، با شرایط کنار بیاییم و قبول کنیم که واقعیت چیست. ماندن در مرحلهی انکار، به خاطر شکه بودن از اتفاقی ناخوشایند یا بدلیل عدم تمایلمان تنها شرایط را سختتر میکند و زایندهی چرخههای بیپایان نگران بودن است. نگران چی؟ نگران همهچی!
ولی حتی اگر بپذیریم که این راهحلیست درست و در صدد اجرایش برآییم، باز هم باگهایی ذهنی ما را از مسیر حرکت بازمیدارند و به باطلاقهای ناامیدی غوطهورمان میکنند.
بگذاریید بیشتر توضیح دهم! ما بپذیرفتهایم که از گذشته و خاطرات تنها درسها و برایند تجربیاتش مهم است و به بقیهاش کاری نداریم. مسئلهای که میماند تکلیفمان با حال و آینده است. بعد میگوییم زمان حال را مستقل از همهچیز برخود هموار کنیم. اگر در شرایط خوشایندهی هستیم که هیچ، و اگر به هردلیلی شرایط برخلاف فرضیات ایدهآل و فانتزیهامان است، باز هم شرایط را بپذیریم و بدانیم که دائمی نخواهد بود و با تلاش میشود حداقل به سمت ایدهآلها حرکت کرد و حتی اگر شده با سعی فراوان شرایط را یک اپسیلون بهتر کرد. ولی دقیقا همینجاست که خطای ذهنی رخ میدهد. به محض پذیرفتن شرایط، دیگر تلاش و حرکت به سمت ایدهآل بیمورد به نظر میرسد و این مسئله را در کاهش حجم تلاش و جایگاهمان در منحنی رشد شخصی میشود دید! از دیدگاهی متفاوت حتی منطقی هم است. وقتی شرایط را به عنوان ایدهآل پذیرفتهایم و دیگر مشکلی با وضعیت موجود نداریم! به کجا در حرکت باشیم؟ به همینجا که هستیم؟!
در دنیای واقعی و آدمهایی که دیدهام، افراد و شخصیتهای کمی بودهاند که توانستهاند به خوبی تعادل بین پرداختن به حال و آینده را حفظ کنند، آن هم در طولانی مدت! چون به هرحال در کوتاهمدت و چند هفته میشود به خوبی روی این طناب باریک، تعادل خود را حفظ کرد، ولی خیلی زود یا به آینده یا به حال متمایل میشویم و سقوط…
سقوط چرا؟ چون از دست دادهای، به هر میزان که به سمت یکی متمایل شوی، دیگری را از دست دادهای. واقعیتی موجود: «در زندگی برای بدست آوردن هرچیزی، باید چیزی دیگر را از دست بدهی» لعنتی!
یا به لذت از حال مبتلا میشویم و مسلما پس از مدتی چرخهی لوزری آغاز میشود، و تو همچنان با اسرار از چرخهی لوزری هم لذت میبری! یا تمرکزت میشود روی آینده، و با آیندهای که هیچگاه از راه نمیرسد و شرایطی که هیچگاه ایدهآل نمیشود تمام حال را از دست میدهیم.
همهی اینها را گفتم تا به اینجا برسم که میشود بخاطر قسمتی از افراد یا چیزها همهی آنها را دوست داشت. مثلا وبلاگهای زیادی هست که تنها ۳۰ درصد مطالبشان را مطابق سلیقه خود میدانم ولی با اینحال فیدشان را دنبال میکنم. سیستم مدیریت محتوای وردپرس بنظرم ایدهآلترین نیست. ولی بخاطر فیچرهای مهماش، کامیونتی بزرگ و داکیومنتهای کامل، نقایصش را میپذیرم و از آن استفاده میکنم. حالا اینکه تصمیم بگیرم CMS خودم را بنویسم یا نه. همانجاست که مرز تعادل میان حال و آینده رخ میدهد و کیست که بداند تصمیم درست چیست؟!
از همه مهمتر در مورد آدمها: خیلی بعید است که بشود فردی ایدهآل را پیدا کرد، تمام ایدهآلهای ذهنی من نمیتواند جمع شود در یک نفر و حتی اگر چنین کسی در این سیاره باشد، باز هم احتمال تصادف ملاقاتمان میان این ۷ میلیاد بسیار کم است. و باز هم مجبوریم با خطای ذهنیمان آدمها را همانطور که هستند بپذیریم. بخاطر قسمتهایی که به ایدهآلهای ما نزدیک است. و چرا گاهی بخشهایِ غیرِرضایتبخش افراد را نمیبینیم؟!
و در نهایت ما هم چنینیم. نمیتوانیم ایدهال یک نفر باشیم. تلاش هم به شکست منجر میشود. نمیتوانیم وبلاگی بنویسیم که همه خوششان بیاید و نمیتوانیم CMSای بنویسیم که همه علاقهمند به استفاده از آن باشند. مدنظر داشته باشید که از فاکتورهای مهمی مثل مکان-زمان درست و شرایط بازار و … فاکتور میگیریم. شاید هر روز نسخهی بهتری از خودمان بودن و حرکت سعودی روی نمودار رشد همهی آن چیزیست که برای رضایت از زندگی بدان نیاز داریم.
ما نمیتوانیم همه را از خودمان یا کارمان راضی کنیم چون اصلا قرار نیست این کار را بکنیم. به نظرم مشکل در انتخاب هدف هست؛ انتخاب بین اینکه دیگران را راضی کنی یا اینکه خودت احساس رضایت کنی. همین تلاش رسیدن به شرایطی که برای خودت رضایت بخش باشد بدون توجه به اینکه دیگران چه فکر میکنند، این همان هدفی است که باید برایش سخت کوشید. باید به خاطرش از منطقه امن خارج شد و ریسک کرد (ریسک حساب شده) تا به آن شرایط دلخواه نزدیک شد (معمولا نمیشود همه چیز همانطوری که میخواهیم بشود، ولی میتوانیم خودمان را به آن شرایط نزدیک کنیم). همین خارج شدن از منطقه امن هم یعنی نپذیرفتن شرایط کنونی.
عالی بود
کاش همه درک می کردن فهمیدن تنها کافی نیست
سلام. داشتم مطلبی رو از وبلاگ یک جوان در مورد وبلاگ نویس ها قدیم می خوندم که یکهو چشمم خورد به یک اسم “یحیی صیاد اربابی” بلافاصله یاد دوستی افتادم که توی دانشگاه مشهد با هم بودیم. نمی دونم همونی یا نه! ولی اینکه مشهد هستی و نرم افزار خوندی و احتمالا پیام نور پس باید همون باشی!
با دیدن گیت هابت مطمئن شدم که خودتی!
قربون شما، مدرسهها باز بشه همو ببینیم باز :))
نه دیگه! فکر نکنم همدیگه رو ببینیم. من اون موقع یک ماهه که سربازم. پس فردا دارم میرم سربازی. هنوز درس رو تموم نکردی؟
سلام. خوبی؟
مدرسه ها شروع شده؟
راستی هنوزم درس می خونی؟ ارشد؟؟
مدرسه چیه! ارشد کدوم بود! 🙂
سلام.
من آخرش هم نفهمیدم که بالاخره فارغ التحصیل شدی یا نه!
من که الان چهار ماهه سربازم.
راستی اصلا می دونی من کی هستم؟ من رو شناختی؟
آره، مگه میشه نشناسم!!! ایمیلات را چک کن برادر، ایمیلات را چک کن 🙂
خوب شد گفتی!
تازه الان ایمیلت رو دیدم!