Man, I see in fight club the strongest and smartest men who’ve ever lived. I see all this potential, and I see squandering. God damn it, an entire generation pumping gas, waiting tables; slaves with white collars. Advertising has us chasing cars and clothes, working jobs we hate so we can buy shit we don’t need. We’re the middle children of history, man. No purpose or place. We have no Great War. No Great Depression. Our Great War’s a spiritual war… our Great Depression is our lives. We’ve all been raised on television to believe that one day we’d all be millionaires, and movie gods, and rock stars. But we won’t. And we’re slowly learning that fact. And we’re very, very pissed off. ~ Tyler Durden – Fight Club
آره، دیالوگ بالا همچنان برای ما صادقه! نبردهای موهومی از همینجا شروع میشن و دنبال معنی گشتن برای زندگی؛ که علته بیمعنی دونستنش هست هم از همین سرچشمه میگیره. تو چند قرن پیش آدمایی همسن من خیلی خوش شانس بودن اگه حتی به این سن میرسیدن. عدم امنیت و جنگ بر سر نان، به زندگی معنی میداد!
چند وقت بعدش جنگهای جهانی رو داشتیم که بیشباهت به مورد قبلی نبودن، ولی خیلی شدیدتر بودن، معانی بیشتر غلو شده بودن، میگفتن: «ما برای نان نمیجگیم، برای شرافتمون میجنگیم» و پاسخی که دریافت میکردن: «هرکس برای نداشتههاش میجنگه» بود. آره، به شدت وسوسه کنندهست که صبح با تمام انگیزه بعد از فقط ۲ ساعت خواب بیدار شی تا برای شرافت و ناموس و وطن بجنگی. خیلی بَدویتر از اینها هم میدونیم که احساس مفید بودن و انگیزههای نارسیسیم و ایناست.
برای ما ولی چی؟ جنگ هنوز ادامه داره، برخلاف چیزی که بنظر میاد؛ بنظرم نبردها همچنان شدیدتر شدن و حتی بدویتر. ماکیاولیسم، تفکر سکولار و سرمایهداری، همهشون به کمک تکنولوژی، زیادی باهامون صادق بودن و خیلی ما رو به غرایزمون نزدیک کردن. اونقدر که نبرد شده خودمون و حالا دیگه تشخیصش نمیدیم، پس بازی رو واگذار میکنیم.
بذار غیرانتضاعیتر بگم. میدونیم نه لوترکینگ تونست اونجوری که میخواست دنیا رو فتح کنه، نه هیتلر و نه چگوارا. ولی لینوس تروالدز از کمد لباس اتاق خوابش اینکار رو کرد! زاکربرگ هم از خوابگاهش. جی. کی. رولینگ هم!
با توجه به هم دورهای هامون! به نظر کار ما سادهتر میاد! ولی چندتا باگ ساده وجود داره که ما Millennialها رو تنبل، نارسیسیم، بدون عزتنفس و خلاصه نسلی میکنه که بطور عمومی ایمپکتی (impact) به ارمغان نمیاره.
مشکل اینه که مرزها کمرنگ و محو شدن؛ به لحاظ ظاهری تفاوت چندانی بین تایپ کردنه خزعبلات تو شبکههای اجتماعی با کد زدن وجود نداره. برای بازاریابی که باید سراغ تکتک مشتریها بره، کارش بیشباهت به این نیست که راه بیوفته تو پارک و بصورت تصادفی با آدما صحبت کنه. رولینگ همونطور که تو قطار نشسته بود و فکر میکرد، محسوس نبود اگه فکر نمیکرد!
بعنوان آخرین ضربه با یه اموجی یه نفر رو نابود میکنیم، متمدنترینمون رو بذار پشت فرمون و ببین چه عبارات خلاقانهای که ازش یاد نمیگیری! جمعیت زیاد شد و شبکههای اجتماعی توهم ارتباط داشتن دادن تا ما سطحیترین رابطهها رو داشته باشیم. و از یه جایی به بعد تشخیص بازی ویدیوی از زندگی واقعی برامون سخت شد. جنگ و جبهه رو که اصن نمیدونیم وجود داره.
احتمالاً خوبه که از دست دادن روحمون هم با داروین شروع شد. حالا دیگه مجبور نیستیم بخاطر چیزای مسخره خودمون رو اذیت کنیم.
شاید زیادی احساسی برخورد کردیم. ولی ظاهرا ما فرزندان میانهی تاریخ و سرگردان در تشخیص جبههایم…