حالا برایمان، کتاب خواندن شده نمونهای شبیه حملات تروریستی خاورمیانه، با اینکه فجایعی در همین نزدیکیمان در حال رخ دادن است، ولی آنقدر خبرش را شنیدهایم که به عنوان قسمتی از روزمرگیمان پذیرفتهایم که باید چنین باشد. بسیاری از مسائلای که هر روز با غرغر کردن از کنارشان میگذریم، و کمکم غرغر ما به یک اخم ساده تنزل پیدا میکند و نهایتا مشکل و فاجعه را بخشی از حقیقتِ غیرقابلِ تغییر میپذیریم؛ همانطور که جاذبه هست، حملات تروریستی هم باید باشند.
شاید اگر همان اول به سازش بسنده نکنیم و در نتیجهی عملی؛ عکسالعملی نشان دهیم که در دنیای آرمانیمان دوست داریم از ما سر بزند؛ کمتر به شرایطی دچار شویم که بوی تعفن سازش اذیتمان کند و حتی در نهایت به آن خو بگیریم. مثلا روی کبریت مینویسیم بیخطر و بعد انتظار داشته باشیم فقط آنچه ما میخواهیم را بسوزاند.
امیدوارم انتظار نداشته باشید که ذرهای معترف به اغراق باشم. وقتی بتوانیم از بالا به این مسائل نگاه کنیم؛ تازه میفهمیم که ما کجای ماجرا ایستادهایم! «درست وسط باتلاق!». حقایق تلخ و نابهنجار مادامی که غیرِ صریح بیان شوند حقیقت ندارند، چون فیلتر شده و تمامش منتقل نشده و بخشی از حقیقت، معمولا دیگر حقیقت نیست.
از اپهایی که حقیقت عریان را برایتان بیپرده به نمایش میگذارد QualityTime است. مدتها پیش نصبش کردم، روز بعد از نصب که متوجه شدم ۵ ساعت از روزم را مشغول بازی بودهام متعجب شدم. آینهای نهچندان سیاهِ مستطیلی شکلی فضای مردمکام را پر کرده بود و مسلما انعکاسش نورونهای مغزیام را. ولی این چیزی نبود که آن لحظه به آن فکر میکردم. میتوانستم دکمهی جذاب کنار دیواس را بزنم و آینه را سیاه کنم و حقیقت را دلنشین؛ ولی خب دفعهی بعدی که آینهی سیاه روشن میشد همه چیز بدتر شده بود.
نه اینکه به نگاه صفر و یکی به مسائل معتقد باشم، ولی گذارندن هر چیزی از دهها فیلتر و … را چندان جذاب نمیدانم.
چند روز پیش که یکی از دوستان کتاب «در باب حکمت زندگی» را گوشهی اتاق دید و بعد از ورق زدن خواست به امانت بگیردش، جملهای گفت که چندان به مذاقام خواشایند نیامد: «کتابتو بده، چرا من برم الکی پول بدم براش». بله؛ به شدت توصیه میکنم که همه بیایند و کتابهای من را بخوانند و واقعا چه نیازی است که کلی پول به کتاب بدهیم وقتی دوستمان یا کتابخانه آن کتاب را دارد و میتوانیم امانت بگیریم. ولی مسئله میزان وقعی است که برای کتاب قائلایم. اینکه هنوز این ذهنیت که ارزش افزودهای که کتاب به همراه میآورد بسیار بیشتر از میزان هزینهایست (پول، زمان، حوصله و…) که برایش صرف میکنیم هنوز نهادینه نشده. و یا دوست دیگری که وبلاگخوانی را نتیجهی بیکاری اینجانب میدانست!
سالها پیش!!! جایی خواندم: «انسانها بیشتر از اینکه از فقر مالی بمیرند، در نتیجهیِ فقر فرهنگی جان خود را از دست میدهند».
حالا به این فکر میکنم که چرا سوپرمارکت، رستوران و کافهی شبانهروزی داریم، ولی کتابخانهی شبانه روزی…!