گفت چرا نگام نمیکنی؟ چشات این ور و اون ور دنبال چیان؟ چرا اینقدر بیقراری، چرا نمیشینی؟ چرا دلت آروم نمیگیره؟!
گفتم این خوانندهها رو دیدی میرن رو صحنه، فکر میکنی چه حسی دارن. مایکل جکسون مثلا. دیدی تو اجراهاش چکار میکرد. چه غوغایی بود. چقدر خودشو به زمین و آسمون میزد. چقدر داد میکشید. میدونی چرا؟ چون های بود. دیدی اول چه سرده! چون های نیست. هنوز توجه رو نگرفته. اولش توجه گرفتن علته! بعدش های بودن. و های بودن همانا و بیشتر خواستن همانا. خودشو میکُشه تا توجه همهی چشمهای لعنتی اون سالن چندهزار نفری رو بگیره! حتی اگه شده یه لحظه. اونجا جاییه که تو اوجشه. آخرین دوزِ توجه.
گفتم اینگرید برگمان رو دیدی رو پرده چیکار میکنه؟ تو کازابلانکا مثلا؟ حالا تو برو خونه، ساعتها جلو آینه تمرین کن، حتی بهش نزدیک هم نمیشی. چرا؟ چون های نیستی. فکر کن حتی با تصور اینکه میلیونها و میلیادها آدم تا آخر تاریخ میشینن و میبیننت چه کارها که نمیتونی بکنی! اینگرید برگمان شدن که چیزی نیست! راه دور چرا. همین حامد بهداد خودمون. این بشر میدونه چی میخواد و تا آخرین قطرهی توجهت رو هم میمکه، حتی تو اکثر بازیهاش که بیشتر از ۷-۸ دقیقه رو پرده نیست.
یه روز گفتن هرهفته یکی یه چیزی بیاد ارائه بده، قبل از پایان جملهاش حتی دستم واسه هفتهی بعد بالا بود! اونجایی که استاد گفت ۳ نمره میانترم واسه هرکی یه فصل رو ارائه بده… بازم دستم بالا بود. احتمالاً تو همون ۱۴-۱۵ سالگی هم که یه لحظه دلم لرزید هم تهِ تهش… توجه میخواستم. اونجا که گفتن باید بری پشت تریبون و جلوی همهی بچههای هممقطعات که جمع شدن یه چیزی بگی هم دلم میلرزید، دستام عرق کرده بودن، ولی وسوسهی های شدن نذاشت عقب بکشم. حالا میبینم اون دلشوره و دستای خیس، علت نبودن، اونا معلولهایِ های شدنن. حتی تو ۷ سالگی که از سرسره افتادم واقعاً پام درد نمیکرد؛ خمارِ توجه بودم شاید…
میبینی عزیزم، توجه یه ماده مخدر فطریه، همهی آدمایِ لعنتی میخوانش. همهمون هیولاهایِ مکندهِی توجهایم. حتی اون بچهی ۴ ساله هم که وسط مهمونی میاد کله مَلق میزنه هم همونی رو میخواد که من الان میخوام. بعد میان در باب اینکه دنیا آدما رو به هیولا تبدیل میکنه سخنرانی میکنن و کتاب مینویسن. اون بچه ۴ساله که هنوز دنیا روش تاثیزی نذاشته! آدما فطرتاً هیولان.
مسئله اینجاست که یه مشکلی مثل اضافه وزن رو میتونی اندازه بگیری، میری رو ترازو و یه عدد ظاهر میشه دیگه، جاذبهی لعنتی میکشه. و میدونی مثلاً فلان عدد باشی خوبه. بعد هدف میزاری که تا یه ماهه دیگه به چه عددی برسی. ولی چیزی مثل اعتماد به نفس چی؟! میتونی اندازه بگیریش؟! میتونی وزنش کنی؟ نه! میدونی چقدر میخوای؟! آره! بیشتر…! توجهام همینه.
پرید وسط حرفم و گفت تموم شد؟! که چی؟ تو که نمیخوای خواننده و بازیگر بشی. واسه سرسره بازیام که زیادی قد کشیدی. میخوای چیکار کنی. همینجا داد بزنی تا همهی این آدما برگردن نگات کنن. میخوای وایستی کنار خیابون توجه گدایی کنی؟!
گفتم…! میبینی این آدم مشهورها با همهی توجهی که میگیرن بازم اذیتان. مایکل جکسون دیدی تو زندگی شخصیش چقدر چالش داشت. انگار یه چیزی کم بود! میدونی اینجوری توجه گرفتن سطحیه، واسه چند لحظه خوبه، ولی بعدش چی، خماری و هیچ. فردا صبح که پاشی تو آپارتمانت تنهایی به هرحال! مثل اینکه یه میلیون فالوور داشته باشی، یه هفته سرما بخوری یکیشون یه لیوان آب میده دستت؟ نه! ولی آدما عادت کردن با مُسکّن و آرامبخش خودشونو آروم کنن، پس بجای حل مشکل، صورت مسأله رو پاک میکنن؛ میرن دنبال فالوور بیشتر و همین میندازتشون تو لوپ بیچارگی. اجراهای بیشتر و نمایشهای بیشتر هم شاید واسه مایکل جواب نبود.
دارویِ ما باید عمیق باشه، باید بشه بهش اعتماد کرد. سِرُمِ توجهی که صبح که پا میشی داشته باشیش و شبم که میخوابی همچنان درحال تزریق باشه. هایِ قابل اعتماد. جنس خالص. کیلویی که نیست بزاری رو ترازو، مرغوبیت مهمه. ولی میدونیم که هرچیام که مرغوب باشه بازم بیشتر!
گفتم حالا دارم میام آسمونو نگاه میکنی؟… چشت به آتیش سیگارته؟! گربه سیاههی توی پارک برات جذابتره؟! حالا دیدی جنس خالص داری نمیدی بعد معترض میشی چرا ساقیتو عوض کردی؟
گفتم میدونی تو سرشار از چی هستی؟ توجه! و من همهشو میخوام.
زنده باد یحیا یا شایدم یحیی
از طریق صدرا با نوشتههای تو هم آشنا شدم و از جمع شما و سبک نوشتههاتون خوشم میاد؛ و خیلی خوشاینده که میبینم هنوزم توی ایران آدمهای اهل مطالعه داریم.
متن فعلی زیبا بود، تهش دنبال راه حل میگشتم، که یا نبود، یا من پیدا نکردم. و اگر لطف کنی و بگی از چه منبعی اقتباس کردی!
موفق و پایدار باشی
ممنون 🙂
جمع چیه؟! عضو سازمانی چیزی نباشیم و خودمون بیخبر؟! 🙂
جالبه که دغدغه مطرح میکنم سعی میکنم به راهحل هم حداقل فکر کنم، ولی این سبک نوشتن چون تقریبا برام جدید بود اینقدر جذاب بود که حتی به این چیزا فکر هم نکردم!
و خودم که احساس اورجینال بودن میکنم، ولی خب قطعا هر خوراک فکریای که داریم در خروجی که تولید میشه آگاهانه یا ناخودآگاه تاثیر داره.
واقعا بنظرم هممون یه جور نیازمند توجهیم حالا هرکسی تو لول خودش و خب بنظرم هرکسی که بخواد این موضوع انکار کنه مشکل داره کلا ادم نیازمند توجهه فکر میکنم ذاتمون اینجوریه و خب منم ازین دسته ادمام که نیازمنده توجه یه ادمیم که با اینکه کمه میشناسمش ولی از هر اشناتری برام اشناتره و خب بی توجهیش حالمو بد میکنه
موفق باشید جناب صیاد اربابی و به نوشتن ادامه بدید