به رؤیاهایم فکر میکنم، تقریباً همیشه! ولی اینبار درست از نیمه شب به سراغم آمدند، آنقدر که به گمانم رسید باید کمیشان را اینجا بیاورم تا رهایم کنند! همهشان انگار بیخواب شدهاند. از رؤیای پلیس شدن چهارم دبستان گرفته تا رویاهایی که در خواب زندگیشان کردهام، اقاقیایی که در زحل بو کردم و منظومهی شمسیای که روی دستانم فوتش کردهام.
شاید اصلاً خاصیت بهار است؛ هر از گاهی میآید تا دوباره ثابت کند میشود زنده شد، حتی اگر برای هزارمین بار مرده باشی، حتی اگر برای قرنها در پیلهی زمستانیِ مرگ فرو رفته باشی. یک باران و کمی رعد لازم است تا خودت هم شگفت زده شوی از جانی که دوباره گرفتهای! شگفتی دیگران هم مهم نیست، به چه میارزد مگر؟
ولی باید سفر را به جان بخری؛ حالا چه کوتاه مثل دور زدن دور خورشید، چه گذر از اندیشههایی که قرنهاست با تو زیستهاند، و خانهتکانی اگر مثل بهار باشد نتیجه دارد. به قصد سبکتر شدن باشد، و سریع و بدون معطلی! نمیدانم: لابد اصلش هم سفر زندگیست که باید با شوق و هیجان سپریاش کنی تا در انتها، با خانهتکانیِ مرگ: هم سبک شوی، هم متحول. اینکه مسلم است! ولی بعد از آنم باز سفری هست؟! معمای اصلی! شاید مضحک بودنمان همین است که باز آنجا هم به بعدیاش فکر کنیم، تا همیشه سفر امروزی را که پر از شگفتیست را از دست بدهیم… . مرگِ حادثه!
به این فکر میکنم که چقدر در تلاش برای بیدار بودن بودهام، به اینکه مثلاً زمانی بابک با آن اشتیاق در «در امتداد شب» گفت: زندگی بیدار بودنه! و من هم چون مثال نقضی نداشتم، گفتم قطعا! ولی الان فکر میکنم شاید آنقدرها هم حق با بابک نباشد. اصلاً از کجا معلوم که زندگی واقعی خواب نباشد. یا حتی وقتی خوابیم بیدار نباشیم و بالعکس؟! حداقل ترجیحام این است که جهانی بدون غیرممکن را واقعیتر بپندارم. حالا شوپنهاور هم گفته باشد «رنج» واقعیست و آسایش سلبی و … . واقعیت من استنباطیست که از ورودیِ حواسم دارم، و الان و هماکنون؛ بهار به تمام حواس پنجگانهام سیگنال میفرستد و استنباط من هم چیزی بجز حال خوب نیست.
اصلاً ای کاش حرام بود! حتی تصور لذتِ بهاری که حرام باشد هم شگفتانگیز است. شب و روز تنآلوده به چه گناهی که نمیشدم!
از طرفی هم چه افسوسی که نمیخورم! یا بهتر بگویم: اصلاً نمیفهمم کسانی را که هفتهی اول بهارشون رو صرف فکر کردن به سال جدید میکنن، کلی برنامه و خیال پردازیهای رنجآور! اونم برای چی، تا به دستهی دومی تبدیل بشن که سال بعد؛ اول سالشون صرفِ حسرت سال قبل رو خوردن بشه، و باز تو وبلاگشون قلمفرسایی کنن از اینکه پارسال چه شد و چه نشد! «نمیفهمم» به معنی واقعیِ کلمه. مثل اینکه به دیزنیلند دعوت شده باشی و بعد بشینی یک گوشه، به این فکر کنی که این چند ساعت رو چجوری باید سپری کنم!؟ خُب معلومه احمق، باید سعی کنی بهت خوش بگذره، پاشو، بدو، داد بزن و یک لحظهاش رو از دست نده.
به قول خسرو شکیبایی:
“میدونی چی میخوام؟ لحظه لحظه زندگیمو… کمتر از لحظه هم وجود داره؟ اگه هست اونم میخوام!”
من کلی از تغییر صحبت کردم و مثلاً برخی از دوستان شاید فکر کنند که دارم در مورد چیزی مثل تغییر مبل یا مدل مو صحبت میکنم، یا نهایتاً دیگه اونایی که به خارج شدن از منطقه راحتیشون (Comfort Zone) فکر میکنند و خیلی هیجانانگیزتر چیزی مثل مهاجرت به سوئد! رو تصور کردن. حالا محمدرضا شعبانعلی تصویری تو وبلاگش گذاشته که برای روشن کردن منظورم بد نیست. مطلبی در مورد اینکه سبک زندگی به راحتی و سریع تغییر نمیکنه. و بعد از ۱۵ سال همچنان چیزهایی مثلا کتاب؛ همون نقش رو بازی میکنن در زندگی ایشون. تغییری که من الان بهش فکر میکنم تحول اساسیه، چیزایی که تو داستانها میخونین و فقط یبار اتفاق میافتن! ولی ایدهآل من اینه که هرچند سالی اینجوری متحول بشم! مثلاً پنج سال بعد تو هیمالیا دنبال کشف میکروبهایی بگردم که تو سرما دووم میارن و ۸ سال بعد هم مشغول آموزش یوگا تو دهلی باشم.
نمیدانم نمیدانم نمیدانم؛ شاید شبیه استیو جابز که تو ۵۶ سالگی مرد، ولی مطمئن بود که خیلی بیشتر از این زندگی کرده و حتی بعدشم قرنها زندگی میکنه! یا شبیه زندگی جان مک آفی، البته از نظر میزان و شدت تغییرات و فراز و نشیباش، و نه لزوماً درستی و تأیید اعمالش. خلاصه اینکه یحییای که الان داره این متن رو تایپ میکنه؛ تمایلی نداره تصویری که ۱۵ سال بعد از اتاقش میگیره؛ تاکیدی بر ثباتش باشه! البته احتمالا حتی با فرض موفقیتام در این ایدهآل؛ باز همین تغییر مدام ثباتِ من باشه!!!
حالا اگر من هم بخواهم برای سال جدیدم اهدافی داشته باشم!!! میشه چیزی شبیه: بیشتر خوندن، بیشتر دیدن، بیشتر سفر کردن، بیشتر شنیدن، بیشتر خوابیدن و بیشتر بیدار بودن و … . همینطور یک لیست طولانی از همهچیز.
اصلاً مشکل کلمات همین است؛ قاصراند از وصف اشتیاقی که سعی در بیاناش دارم.
“بسیاری از مردم از اینکه نمی توانند بگویند چه می بینند و چه می اندیشند ناخوش می شوند.” ~فرناندو پسوا
لینکها:
عالی . . .