در باب حکمت زندگی اولین اثریست که از شوپنهاور در درست گرفتم. همچنین اولین کتابیست که میبینم خیل عظیمی از اطلاعات را در چنین حجم کمی ارائه میدهد. بر خلاف اکثر کتابهایی که خواندهام، حتی سوای آنهایی که داستان و رمان بودهاند، حتی کتابهایی نظیر تاریخ فلسفه و یا دنیایی سوفی هم اینقدر چگالی محتوایِ مفید ندارد. همین چگالی البته باعث میشود که سرعت مطالعه پایین بیاید، سوایِ اینکه اثریست فلسفی و مسلما نیازمند تفکر.
هرچند آوازهی بدبینیهای شوپنهاور را از قبل شنیده بودم، و میدیدم که نویسندگان معمولا تلخترین نقلقولهایی که مینویسند مربوط به شوپنهاور است، ولی اینکه با این حجم و شدت در معرض این اندیشهها قرار بگیری مسئلهی دیگریست. فلسفهی شوپنهاور علاوه بر تلخی، بسیار واقعگراست، مسائلی انتزاعی را بیان نمیکند و برای مشکلات هم راهحلهای فانتزی نمیدهد. تا حدی که بنظرم در بابت حکمت زندگی را میتوان به عنوان کتابراهنما (handBook) یا حتی cheatsheet زندگی فردی و اجتماعیمان استفاده کنیم، مثلا: امروز چنین شد! صفحهی ۴۸ راهحل را ببین!!! بدبینی و تلخیاش تا آنجا پیش میرود که لذت را هم مثبت نمیشمارد؛ میگوید لذات فینفسه مثبت نیستند، زیرا تنها لحظاتی هستند که اندوه در آن حکمفرما نیست، و پس از سپری شدن آن، جای خود را به رنج خواهند داد که بر زندگی انسان مسلط است.
شوپنهاور را آنقدر جذاب یافتم که دیگر آثارش را هم بخوانم، در ادامه قسمتهایی از کتاب در باب حکمت زندگی، ترجمهی محمد مبشری از انتشارات نیلوفر را آوردهام:
همانطور که هرکس در محدودهی پوست خود قرار دارد، از حیطهی شعور خود نیز نمیتواند بیرون رود و درست در همین محدوده زندگی میکند: ازاینرو نمیتوان از بیرون چندان کمکی به دیگری کرد. ـص۲۲
میبینم که بسیاری از مردم، سختکوش چون مورچگان، از صبح تا شب در پی افزودن ثروت خویشاند. اینها چیزی فراتر از افق تنگی که ابزار رسیدن به این هدف را در بر میگیرد، نمیشناسند:
ذهنشان خالی است و در نتیجه پذیرای هیچ چیز دیگری نیست. اینها به عالیترین لذتها که لذتهای ذهنی است دسترسی ندارند و بیهوده میکوشند تا لذتهای فرّارِ حسّی را که مستلزم وقت کم، اما پول زیاد است و آن را گاهی بر خود روا میدارند، جانشین آن لذتهای دیگر کنند و سرانجام، اگر بخت یاری آنان را کند، حاصل زندگیشان این خواهد بود، که تَل بزرگی از پول را، یا برای افزودن، یا برای به باد دادن، به وارثین خود واگذارند. بنابراین، چنین زندگانیی که با قیافهای جدّی و حالتی حاکی از اهمیت سپری شده باشد به همان اندازه ابلهانه است که زندگانی کسانی که نمادش کلاه زنگولهدار است [دلقکان]. ـص۲۸
آدمی هرچه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میوانند چیزی به او عرضه کنند. از این رو، بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد. ـص۴۱
اگر چه مقام در نظر تودهی عامی و مردم بیفرهنگ بسیار پراهمیت است و فواید آن در دستگاه دولت فراوان، میتوان در اینجا بحث آن را در چند جمله به پایان رساند. مقام، صرفاً اعتبار عُرفی دار، به عبارت دیگر، ارزشی ساختگی است. بنابراین تاثیرش کسب اعتبار ظاهری است و همهی این نمایش مضحک برای تودهی مردم است. مدال افتخار سفتهایست که به نام عقدهی عمومی کشیدهاند. ارزش آن به اعتبار صادر کنندهی آن وابسته است. گذشته از اینکه دولت با دادن مدال به جای پرداخت مقرری، صرفهجویی میکند، اعطای آن کار مفیدی است، البته به شرط اینکه با تشخیص درست و منصفانه انجام گیرد. زیرا تودهی مردم چشم و گوش دارند، امّا بیش از این چندان چیزی ندارند، قوهی تمیزشان ضعیف و حافظهشان بسیار اندک است. خدماتی وجود دارد که به کلی خارج از حیطهی شعور تودهی مردم است. مردم، بعضی از خدمات را میفهمند و نخست فریاد زنان از آن قدردانی میکنند، اما دیری نمیگذرد که آن را از یاد میبرند. به نظر من سزاوار است که با صلیب یا ستارهای که به نشان افتخار به کسی میدهند، همیشه و همهجا معلوم باشد که:«این مرد مانند شما نیست، زیرا او خدمتی کرده است!». امّا نشانهای افتخار اگر غیرمنصفانه، بدون تشخیص و به تعداد بیشمار اعطا شوند، ارزش خود را از دست میدهند: بنابراین، امیران باید در اعطای آن همانقدر محتاط باشند که هر بازرگان به هنگام امضای سفته احتیاط میکند. حک کردن عبارت «برای خدمات برجسته» روی نشان افتخار، حشو قبیح است، زیرا مدال افتخار باید برای خدمات برجسته اعطا شود، این امر بدیهی است. ـص۸۵
انسانهای برجسته و شریف به زودی به این واقعیت پی میبرند که در دست سرنوشت تربیت میشوند، [از این رو] با سپاس تسلیم آن میگردند. آنها میمیفهمند که در جهان میتوان به بصیرت دست یافت، نه به سعادت و بنابراین عادت میکنند و رضایت دارند که بصیرت را با امید مبادله کنند و مانند پترارک میگویند:
«هیچ لذّتی جز آموختن اعتبار ندارد.»
حتی ممکن است به حایی برسند که گویی فقط در ظاهر و از روی بازی به دنبال آرزوها و اهدافشان میروند، امّا عمیقاً و بهطور جدی انتظاری جز بصیرت ندارند که این به آنان جلوهای فارغ بال، نبوغآمیز و والا میدهد. کیمیاگران درحالی که در پی یافتن زر بودند، باروت، چینی، دارو و حتی قوانین طبیعت را یافتند، به این معنا ما همه کیمیاگریم. -ص۱۵۸
آدمی در جمع نخست به تطبیق و همخو شدن با دیگران نیاز دارد. ازاینرو هرچه جمع بزرگتر باشد، کسلکنندهتر است. هرکس فقط وقتی که تنهاست میتواند آنگونه که خود هست باشد. پس هرکس که تنهایی را دوست نمیدارد، دوستدار آزادی هم نیست، زیرا فقط در تنهایی آزادیم. اجبار، ملازم جداییناپذیر هر جمع است. هر جمعی از افراد خود میخواهد که از فردیت خود صرفنظر کنند و هرچه فردیت فرد با ارزشتر باشد، چشمپوشی از آن به خاطر جمع دشوارتر است. ـص۱۶۷
جای سخنان و افکار پرمایه فقط جمع پرمایه است. جمع عادی از اینگونه سخنان نفرت دارد، زیرا اگر بخواهیم در آنجا مورد پسند واقع شویم، بهناچار باید سطحی و کوتهفکر باشیم. ازاینرو باید در چنین جمعی شخصیت خود را نفی کنیم و سهچهارم آن را کنار بگذاریم تا شبیه دیگران شویم. البته در این صورت از موهبت وجود دیگران برخوردار میشویم، امّا هر اندازه که آدمی ارزشمندتر باشد، بهتر درک میکند که در اینجا سود، زیان را جبران نمیکند و این معامله به ضرر او تمام میشود. زیرا آدمیان غالبا بیبضاعتاند، یعنی چیزی ندارند که ملال، ناراحتی، ناخوشایندی و نفی شخصیت را که حاصل معاشرت با آنان است جبران کنند. از این رو گردهماییها معمولا طوری هستند که آنکس که تنهایی را برمیگزیند سود برده است. افزون بر این، جامعه بهمنظور عرضه کردن جایگزینی برای برتری واقعی، یعنی برتری فکری، که تحمل آن را ندارد و نیز بهندرت میتوان یافت، برتریهای جعلی و قراردادی وضع کرده که بر پایهی مقرراتی خودسرانه بنا شدهاند و بهطور سنّتی در میان طبقات بالا رواج دارند و مانند اسم شب دستخوش تغییراند این همان است که آداب معاشرت و مُد نامیده میشود. ولی هنگامی که این برتری با تفوق واقعی روبرو میشود، ضعف آن آشکار میگردد. ـص۱۶۸
مضرات تنهایی و عزلت را اگر نمیشود یکجا احساس کرد، لااقل میتوان حدود آن را تشخیص داد. امّا جمع موذی است: زیرا در پس ظاهر تفریح، مراوده و لذّت معاشرت و جز اینها، زیانهای جبران ناپذیری را پنهان میکند. ـص۱۶۹
لابرویر میگوید: «همهی مشکلات ما ناشی از این است که نمیتوانیم تنها باشیم.» ـص۱۷۳
طبیعی است که اذهان برجسته که مربیان نوع بشرند به معاشرت مکرر با بقیهی انسانها گرایش اندک داشته باشند، چنان که مربّی کودکان نیز حوصلهای ندارد تا به بازی پرهمهمهی جمع کودکانی که پیرامون او هستند بپیوندد. زیرا این نوع انسانها که رسالتشان در این جهان، هدایت دیگران از درون دریای خطاها به سوی حقیقت و از ژرفای ظلمت خشونت و فرومایگی به سوی بالا، به سوی نور، و فرهیخته ساختن و تلطیف آنان است، باید البته در میان دیگران باشند، اما در شمار آنان نیستند. ازاینرو از جوانی احساس میکنند که تفاوت قابل توجهی با دیگران دارند، اما بهتدریج در اثر گذشت زمان به شناخت روشنی از موضوع دست مییابند و مراقباند که دوری روحی از دیگران با دوری جسمی همراه شود و نمیگذارند کسی به ایشان نزدیک شود، مگر آنکه خود کم و بیش از فرومایگی عمومی مستثنا باشد. ـص۱۷۸
باید برای آرزوهای خویش حدی قائل شویم، هوسهایمان را مهار کنیم و خشممان را به بند بکشیم و همواره به یاد داشته باشیم که فقط بخش کوچکی از آرزوهای هرکس تحققپذیر است، اما مصیبتهای بسیار ناگذیرند. به عبارت دیگر: پرهیز کنیم و شکیبا باشیم. ـص۱۹۲
هیچکس نمیتواند فراتر از آنچه خود هست ببیند. منظورم این است که هرکس در دیگری بیش از آنچه خود دارد نمیتواند ببیند، زیرا او را فقط بهقدر هوشمندی خود میتواند ادراک کند و بفهمد. ـص۲۰۵
طالعبینی نمونهای است عالی برای توهّمگرایی اسفبار انسانها، که همهچیز را فقط در ارتباط با خود میبینند و از هر مطلبی باز مستقیما به خود باز میگردند. هدف طالعبینی این است که حرکت اجرام بزرگ آسمانی را به فردیت حقیر انسان مربوط کند و ستارگان دنبالهدار را به کلنجارها و رذالتهای روی زمین نسبت دهد. ـص۲۰۹
اگر انسان جوان زودتر از موقع، امور دنیوی را درک کند، در این امور اهلیت داشته و آمادهی وارد شدن به روابط دنیوی باشد، هم از لحاظ اخلاقی، هم از حیث فکری، نشانهی بدی است، زیرا از فرومایگی حکایت میکند. برعکس، رفتار غریبه، ناپخته و اشتباه، نشانگر ذاتی شریف است. ـص۲۵۵
پ.ن: معمولا پستهای معرفی کتاب که قسمتهایی از کتاب را ارائه میدهند، هرقدر جزئیات و قسمتهای بیشتری را ذکر کنند، تصمیم برای خواندن و نخواندن آن راحتتر میشود، مثلا خیلی از کتابهایی که خودم خواندهام بخاطر وبلاگ «امروز لیلی چی میخونه؟» بوده، و معمولا پستهایی که طولانیتر مینویسد، بیشتر به قطعیتِ انتخابم کمک میکند. در همهمهی شبکههای اجتماعی باید برای پستهای بیشتر از ۱۰۰۰ کلمه توجیه منطقی آورد، حال آنکه باید برعکس باشد.
من شوپنهاور رو دوست دارم چون ساده و صریح صحبت میکنه و حرفاشو پشتِ کلمههای عجیب و غریب پنهان نمیکنه ولی از نگاهش به زنها زیاد خوشم نمیاد. اما این مطالب بسیار جالب بود برام و حتما این کتاب رو میخونم. ممنون بابت معرفی
ضمنا کارِ خوبی کردی که پست رو طولانی کردی چون بغیر از آشنایی با کتاب کمک میکنه آدم یک براوردِ کلی از ترجمه پیدا کنه. خیلی کتابهای خوبی بودن که بخاطر ترجمه بد هیچوقت تموم نکردم. ولی ترجمه این رو با این چند سطر که خوندم پسندیدم.
من خودم اخیرا خشم و هیاهو رو شروع کردم، حتی فصل اول رو که مسخره بود رو هم تموم کردم، ولی به خاطر ترجمهی بدی که داشت، بعد از صدوبیست-سی صفحه گذاشتمش کنار. نسخهی من ترجمهی “صالح حسینی” ویرایش دوم بود. مثلا میخواستم با فاکنر آشنا بشم 🙂
همین کتاب در باب حکمت زندگی ترجمه اقای صالحی یا همان خشم و هیاهو منظورتونه؟
یحیی جان عالی بود دستت درد نکنه برای دوستان کتابخوانم به اشتراک گذاشتم .
سلام.
کتاب های شوپنهاور تو حوزه جزو کتاب های منحرفه شناخته میشه، مخصوصا این یکی.
گفتم شاید برات مهم باشه 🙂
(اطلاعات بیشتر رو با مطالعه در زمینه مکتب رمانتیسیسم بدست بیار و مواظب باش)
موفق باشی
سلام آقا یحیی.خیلی ممنونم.گزیده هایی که گذاشتین عالی بود.شوپنهاور بلاشک انسان بزرگ با روحی متعالی بود.
این کتاب رو از یکی از دوستانم هدیه گرفتم و همین دو هفته پیش تمومش کردم شاید مهم ترین نکته ای که ازش یاد گرفتم و جملاتی که از کتاب اوردی من هم چند تایی رو هایلایت کردم داشتن غنای روحی برای رسیدن به سعادت و بی خوصلگی و رنجی که میکشیم ازش دور بمونیم و تنهایی گاهی اوقات میتونه از تو جمع بهتر باشه
چون در پس پرده یا پس ظاهر تفریح، مراوده و لذّت معاشرت و جز اینها، زیانهای جبران ناپذیری را پنهان شده است
یکی از جملات کتاب( ابرو وجدان بیرونی انسان است و وجدان ابروی درونی چقد قشنگه این جمله )
شوپنهاور فلسفهاش تاثیر گرفته از کسانی چون کانت، گوته ، افلاطون و … بود. خودش و اندیشههایش تاثیر زیادی بر قلم فیلسوفان و نویسندگانی مثل البرت انیشتین، زیگموند فروید، فریدیش نیچه، مارسل پروست، ژان پل سارتر، لئو تولستوی و دیگر نویسندگان بزرگ گذاشته است. از این رو معتقد هستم اگر ما دنبال کننده قلم این نویسندگان بزرگ هستیم، بهتر است بدانیم اثارشان از چه اندیشهای سرچشمه گرفته است. چرا که فلسفه شوپنهاور، منشا فلسفه مدرن شناخته شده است. و ندانستنِ اندیشههایش، شاید کم لطفی در حق او باشد.
کتاب اخیر هم یکی از بهترین کتاب های شوپنهاور است. سپاس از معرفی این کتاب خوب.
از این که خیلی اتفاقی به خاطر اثار نیچه با این اسطوره ساده نویسی در دنیای پر تلاطم فلسفی مدرن اشنا شدم خیلی سپاسگزارم. وقتی عقاید اون رو میخونم همزاد پنداری خیلی خیلی فوق العاده با واژه واژش دارم با اینکه نویسنده مورد علاقه من کوئیلو هست اما شوپنهاور چیز دیگه هست و بیشتر جلبم کرد ، افکار اگزیستانسیالیستی خداباورانه که معتقد به بی معنایی دنیاست و بصیرت و معنا دار کردن این هستی توسط خودمون و فرد به فرد انجام میشه رو باور داره ، شوپنهاور باعث شد با خیلی از همدوره ای ها و فیلسوفان امپراطوری پروس (المان) اشنا بشم واقعا درونگرا بودن و اهل اندیشه این ملت چیز اتفاقی نیست این همه ظهور اندیشمند و نویسنده برجسته که واقعا هر کدوم تغیرات فوق العاده ای در عصر معاصر داشتن ، از کارل مارکس ، انگلس ، کانت ، هگل ، دنته ، گوته ، نیچه و خیلی های دیگه که تغییرات زیادی در چهره دنیا دانشتن ، و تهش میرسیم به اینجا که میگن اندیشه پیروز حتمی هست