فیلم مرثیهای بر یک رویا اثر قابل توجهای است که میتوان از جنبههای مختلف آن را مورد ارزیابی قرار داد. پیش از این تنها فیلم نوح (Noah 2014) را از دارن آرنوفسکی دیده بودم، فیلم خوبی نبود؛ آشفتگی روایت و یک مشت مشکل دیگر آن را به اثری تبدیل کرده بود که به سختی میشد تا انتها دنبالش کرد. همین باعث شد که زیاد توجهی به نام آرنوفسکی به عنوان کارگردان فیلم نکنم! اما با دیدن شاهکاری مانند Requiem for a Dream کمتر کسی میتواند جلودار کنجکاوری خود در مورد سازندهاش شود. مسلما دیگر آثار آرنوفسکی را هم خواهم دید، بخصوص Black Swan که قبلا مقایسهای از آن با فیلم مورد علاقهام Birdman در اینترنت منتشر شده بود که در نوع خود جالب است.
چرا مرثیهای بر یک رویا؟ (چراییِ نام فیلم)
تعابیر مختلفی از رویا در نقدهای این فیلم برداشت کردهاند، بیشتر این نقدها آرمان و آرزو، و برخی هم معصومیت را از لفظ رویا استخراج کردهاند. بنظر من هم رویا میتواند رویای آمریکایی (American Dream) باشد. هرچند شاید الان بیشتر جهانی باشد تا آمریکایی!
هریک از شخصیتهای فیلم هدف و آرزویی دارد که برای رسیدن به آن تلاش میکند؛ ولی جدای از نوع هدف و یا جایز یا جایز نبودنش، مسیری که هریک از افراد برای رسیدن به هدفش انتخاب میکند قابل قبول نیست. همهی شخصیتها مسیر غیراصولی را انتخاب میکنند، چون هم راحتتر و هم سریعتر است، ولی در طولانی مدت آسیبزاست. بعنوان مثال هرچند مادر هری که پیرزنی معتاد تلویزیون (رسانه) است، در ابتدا برای کم کردن وزن روش منطقی رژیم گرفتن را در پیش میگیرد، ولی در ادامه بخاطر وسوسههایش نمیتواند این رژیم را تحمل کند، پس به قرصهای اعتیاد آور لاغری روی میآورد که در نهایت باعث فروپاشی خودش و زندگیاش میشود؛ و این مرثیهی رویای سارا گلد فارب (مادر هری) است.
چند نکتهی قابل تامل
- در قسمتی از فیلم که تقریبا اواسط فروپاشی سارا گلد فارب را شاهد هستیم، او را در حال تماشای تلوزیون میبینیم، او که شخصیتی منفعلانه دارد (در ابتدای فیلم هنگامی که در اتاق را بروی خود قفل میکند تا از ورود هری جلوگیری کند این مطلب به وضوح پیداست) بدلیل مصرف قرصها دچار این توهم میشود که شخصیتهای تلوزیونی از تلوزیون به درون خانهاش پریدهاند. و مجری تلوزیونی وضع زندگی سارایِ پیر را به سخره میگیرد. آیا این یکی از معضلات جهانی شدنمان نیست که مدام خود را به سخره گرفته شده میبینیم و در تلاش برای تغییر و بهبود ظواهر بیارزش از ارزشهای اصلی مثل دانش و معرفت عمیق بیبهره میمانیم؟ تعاملمان با شبکههای اجتماعی غیر از این است!؟
- هنگامی که هری به مادرش توصیه میکند که این قرصها را مصرف نکند، مادر هری او را با دکتر مقایصه میکند و میگوید که دکتر بهتر از تو میداند! این هم مسئلهای است که امروزه به وضوح در جامعهی خودمان هم دیده میشود. اینکه القاب بر افراد ارجعیت دارند. و همینطور دکتری که بدون بررسی وضعیت بیمار و تنها در جهت منافع خودش به تجویز دارو میپردازد، بقراط هم سوگندنامهاش را بگذارد در کوزه!
- و باز هنگامی که سارای بیچاره با دوستانش به سمت صندوق پست میروند تا مشخصاتش را برای برنامهی تلوزیونی پست کند، دوربین با بیمیلی پشت سر گروه پیرزنان حرکت میکند، و پس از به صندوق انداختن نامه، نمایی از بالا از آنها میگیرد، و پیرزنان با خوشحال از کادر خارج میشوند و دوربین با این نگاه تحقیر آمیزِ از بالا، حتی زحمت دنبال کردن آنها را هم به خود نمیدهد!
- و نکتهی جالب توجه دیگر هم اینکه در انتهای فیلم، وقتی که هر چهار شخصیت فیلم خود را وامانده از رسیدن به آرزویش مییابد، روی تخت خود به حالت جمع شده، ماننده جنین میخوابد، که یادآور معصومیتیست که از دست رفته!
- معمول کاتهای یک فیلم سینمایی حدود ۶۰۰ کات است، ولی مرثیهای بر یک رویا بیش از ۲۰۰۰ کات دارد و با این حال نه تنها آزار دهنده و زننده نیست، بلکه به انتقال حالاتی مثل مصرف مواد مخدر و یا توهمات مادر هری کمک شایانی کرده.
پ.ن: بنظرم قابل توجهترین شخصیت فیلم و درس عبرتترینشان مادر هریست 🙂
به نظر من هم سارا (مادر هری) جالب ترین شخصیته. دارنوفسکی هم ارزشهای این قشر رو خوب به تصویر کشیده و هم پرده از نوعی ناهنجاری برداشته که به بدیِ استفاده از مواد مخدر و قاچاق و کارهاییه که بچهها تویِ فیلم انجام میدن. مهمترین برداشتِ من از فیلم نقش و جایگاه تلوزیون به عنوان یک رسانه بود. اول فیلم پسر برای پولِ مواد میخواد تلوزیون رو بفروشه و مادر که برای برنامهی تلوزیونیِ موردِ علاقهاش سراغ رژیم میره و…
من چند سالِ پیش فیلمو دیدم. با خوندنِ پستت هوس کردم دوباره برم سراغش